( 1105)این معانی راست از چرخ نهم |
|
بی همه طاق و طرم طاق و طرم |
( 1106)خلق را طاق و طرمعاریت است |
|
امر را طاق و طرمماهیت است |
( 1107)از پی طاق و طرم خواری کشند |
|
بر امید عز در خواری خوشند |
( 1108)بر امید عز ده روزهی خدوک |
|
گردن خود کردهاند از غم چو دوک |
( 1109)چون نمیآیند اینجا که منم |
|
کاندرین عز آفتاب روشنم |
( 1110)مشرق خورشید برج قیرگون |
|
آفتاب ما ز مشرقها برون |
چرخ نهم: فلک الافلاک، که محیط بر عالم جسمانى است و آن را فلک اعظم و فلک اطلس و فلک اعلى نیز گویند و آن گرداننده فلکهاى تحت خود باشد. در اصطلاح صوفیه عرش بارى تعالى است.
طاق و طُرم: طاق و ترنب. و طاق طارم کنایت از فرّ و شکوه و جاه و جلال.
خلق: آفریده، موجودات. عالم خلق عالم جسمانى است و آن را عالم ناسوت هم گویند.
امر: عالم امر عالم مجردات است که به امر تکوینى الهى به یک بار از عدم به وجود آمده است. «أَلا لَهُ اَلْخَلْقُ وَ اَلْأَمْرُ.»[1]
خَدوک: آزردگى، رنج، پریشانى.
من: منظور مولانا خود اوست یا ولى الهى را که مظهر تجلّى انوار حق است.
عِزّ: بزرگى که خداوند به ولىّ خود عطا کرده و او را روشنى بخش این عالم ساخته.
بُرج قیرگون: چنان که مىدانیم آفتاب دوازده برج را در هر ماه مىپیماید و هر روز از درجتى از آن برج طلوع مىکند. برجها تاریک است و روشنى آنها از پرتو درخشش خورشید است.
آفتاب ما: کنایت از آن که نور حضرت حق بر وى تافته.
ز مَشرِقها برون: چنان که فرمود «لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ»[2] مشرق او را از تجلّى وى بر مخلوقات مىتوان دریافت.
( 1105) این معانى از چرخ نهم سرچشمه گرفته و بدون دبدبه و شوکت صورى داراى دبدبه و شوکت است. ( 1106) دبدبه و شوکت خلق عاریه است ولى دبدبه و شوکت امر خداوندى قرین ذات او است. ( 1107) مردم براى بدست آوردن شوکت و جلال خوارى مىکشند و بامید عزت با ذلت سر خوشند. ( 1108) و بامید عزت و شوکت ده روزه دنیا بر اثر ناملایمات طبیعت پریشان شده و از غم زمانه گردنشان چون دوک پیره زنان باریک شده است. ( 1109) آرى آنها همواره مغموم و پریشانند چون باین جا که من هستم و در این دیار عزت که چون آفتاب روشن هستم نمىآیند. ( 1110) مشرق آفتاب این جهان برج تاریک و قیر گون جهان است ولى آفتاب ما از مشرقها بیرون است.
شکوه و جلال واقعی و حقیقی انسان، به چرخ نهم و از عالم لامکان است. اگر چه در این دنیا، طاق و طرم معنوی، شکوه و جلالی ندارد، اما باید دانست که شکوه و جلال عالم امر، ذاتی، اصلی و از پیشگاه حق است و نیازی به عوامل این جهانی ندارد. طاق و طرم این دنیا موقتی و عاریتی است و عزت دنیایی، درحقیقت خواری است. مردم دنیا برای بهدست آوردن شکوه و جلال، به ذلت و خواری تن میدهند و به امید آنکه به عزت رسند، خود را در ذلت، سعادتمند احساس میکنند. برای شکوه و جلال زود گذر دنیوی که آکنده از تشویش و پریشانی روحی است، خود را مانند دوک نخریسی، لاغر و باریک میکنند؛ کنایه از بدحالی روحی انسانهای آزمند و وابسته به این جهان مادیاست. مولانا از زبان هرکسی که به شکوه و عزت الهی نائل آمده است، میگوید: دلبستگان به شکوه و جلال دنیا، چرا به عالم ما نمیآیند تا مانند ما از عزّت حق، چون آفتاب، روشن باشند. خورشید دنیا از تاریکی بیرون میآید، اما آفتاب ما (نورحق) هرگز مشرق و مغرب ندارد؛ همهجا میتابد و همیشه میتابد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |